حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اماقایق نداشت
دلباخته سفر بود ولی همسفرنداشت
حکایت کسی است که زجر کشید اماضجه نزد .زخم داشت ولی ناله ای نکرد.
حکایت کسی است که نفس میکشید اما هم نفس نداشت.
پراز فریاد بود اما سکوت کرد.خندید ولی غمش راکسی نفهمید...
...پایان عشق بیگانگیست...
عاشق شدن دیوانگیست...
نظرات شما عزیزان:
|